مطالب ادبی جالب و آموزنده

فال گرفتن

     فال گرفتن که به معنی پیش‌بینی کردن و پیش‌گویی درباره واقعه و عملی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد، از فرهنگ و دانش عامیانه مردم برخاسته است. و از آن‌جا که بخشی از میراث معنوی شامل سنت‌های شفاهی و دانش و تجارب اجتماعی مردم می‌شود، فال‌گیری و به ویژه "فال حافظ" قابلیت ثبت در فهرست میراث معنوی را داراست.

شاید که در برخورد اول با موضوع، "فال‌ حافظ" را برای ثبت در فهرست میراث معنوی چندان قابل توجه نیابیم، اما با آشنایی بیشتر، نظرمان تغییر خواهد کرد.

برای این منظور می‌بایستی با جنبه‌های مختلف فال‌گیری و اعتقاد مردم به فال حافظ آشنا شویم:

 

1- فال‌گرفتن در فرهنگ ما پیشینه‌ی طولانی دارد. در واقع تفال و مشورت با کتاب‌های مورد احترام و علاقه مردم، همچون کتاب‌های دینی، دیوان شاعران و به ویژه عارفان در میان ایرانیان باوری دیرینه است. به طور مثال در کتاب‌های تاریخی فراوانی آمده است که سلطان یا فرمانده سپاه که فردای جنگ برایش نامعلوم است، با یک فال تصمیمش را عوض کرده و یا ‌این که مصمم‌تر از پیش شده است. همچنین شاهد هستیم که فال‌بینی در میان عوام مردم تا امروز هم جایگاه خود را حفظ کرده است.

 

2- علاقه مردم به تفال به منظور اطلاع یافتن از وضعیتی است که برایشان قابل پیش‌بینی نیست و گاهی نیز به منظور صلاح‌اندیشی و مشورت انجام می‌گیرد.

      

فال حافظ:

اگرچه احترام و اعتقاد ویژه‌ای که به حافظ در میان ایرانیان وجود دارد، لازم به یادآوری نیست، اما برای موضوع "فال حافظ" می‌بایستی که به آن‌ها اشاره کوتاهی داشته باشیم.

 

 

    درباره مشورت پادشاهان و بزرگان از دیوان حافظ و یافتن جواب "وصف‌الحال"، روایت‌ها و سندهای تاریخی فراوانی در دست است. از دوره صفویه به بعد، شاهدهای فراوانی درباره کرامت‌ها و لطیفه‌های شگفت‌آمیز فال حافظ سراغ داریم که در تذکره‌ها، یا به صورت مجموعه‌های مستقل در ایران و هندوستان نشر یافته است. لقب "لسا‌ن‌الغیب" و "ترجمان الاسرار"، که تذکره نویسان و عارفان همواره حافظ را به این صفت نامیده‌اند، به این خاطر است که در باور عامه مردم، حافظ از نیت همگان خبر داشته است.

دیوان حافظ یکی از کتاب‌هایی است که در خانه هر ایرانی وجو دارد و در کنار قرآن قرار داده می‌شود. جالب این‌که در میان برخی از هم‌وطنان، دیوان حافظ را در سفره هفت سین می‌گذارند و پس از تحویل سال برای تمام افراد خانواده فال می‌گیرند.

     

فال حافظ به عنوان میراث معنوی:

 

 

اینکه چه موقع فال بگیریم و چه کسی فال بگیرد و شیوه فال گرفتن چگونه باشد و نتیجه فال چگونه تفسیر شود، از مراحل فال‌ حافظ به شمار می‌آیند که خود از عمق این باور حکایت می‌کند و آن را شایسته ثبت در فهرست میراث معنوی می‌کند.

 

 

 

1- چه موقع فال می‌گیریم:

فال حافظ در زمان‌ یکی از جشن‌های شادی و مناسبت‌های مختلف همچون چهارشنبه سوری، شب چله، روز سیزده به در، شب تیرماه سیزده، آخرین چهار شنبه ماه صفر، شب سیزدهم ماه صفر  و ... انجام می‌شود. حتی هنگامی که کسی بخواهد سفر کند یا در مورد موضوعی تصمیم بگیرد از دیوان حافظ کمک می‌گیرد. 

   

2- چه کسی فال می‌گیرد:

بنابر آداب و رسوم، "فال‌خوانی" کار همگان نیست. فال‌خوان باید حداقل یک و یا چند ویژگی را داشته باشد: 1- کسی باشد که صدای خوب و دلنشینی دارد و خوب شعر می‌خواند. 2- شخص باسوادی باشد. 3- ریش سفید یا شخص مهم مجلس باشد. 4- میزبان باشد.

      

3- چگونه فال می‌گیریم:

فال‌خوانی و تفال به دیوان حافظ یکی از مراسم جمعی و گروهی محسوب می‌شود. در زمان‌هایی که برای فال خوانی بر شمردیم، این تنها صاحب فال نیست که با علاقمندی به "فال‌خوان" گوش می‌سپارد، بلکه بقیه حاضران نیز با کنجکاوی سعی می‌کنند حدس بزنند که نیت صاحب فال چه بوده است و نظر خود را نیز ابراز می‌کنند.

شیوه‌های متفاوتی برای انتخاب "قرعه فال" وجود دارد که در شهرهای مختلف فرق می‌کند. انتخاب غزل فال هم دارای آداب و شرایط ویژه‌ای است. مثلا با کتابی که صفحه‌های آن پاره یا ناقص است فال نمی‌گیرند، یا بیش از سه فال برای یک نفر بی‌احترامی به حافظ محسوب می‌شود.

در زمان فال‌خوانی، فال‌خوان وضو می‌گیرد و سپس دیوان حافظ را مانند کتابی مقدس در دست نگه می‌دارد، رو به قبله می‌نشیند، نام خدا را بر زبان می‌راند، احیانا سه صلوات می‌فرستد و پس از این‌که صاحب فال نیت کرد، وی با سر انگشت و معمولا با چشم بسته، صفحه‌ای را نشان کرده و کتاب را می‌گشاید.

غزل فال، اولین غزل در صفحه راست است. اگر شروع غزل در صفحه قبل باشد، ورق زده و از مطلع غزل می‌خواند. غزلی را که بعد از آن می‌آید را "شاهد فال" می‌نامند.

     

4-حافظ را قسم می‌دهیم:

باور عامیانه بر این است که در تفال از دیوان حافظ باید او را قسم داد. معمولا حافظ را به "شاخ نبات" که او را معشوقه حافظ می‌پندارند، قسم می‌دهند. اما حافظ را به آب پاک و هفت شیشه گلاب و آب رکن آباد و شاه چراغ و شیر مادر و روز روشن و محمد و آل محمد و مولا علی و چهارده معصوم و دوازده امام و حضرت عباس و ... هم قسم می‌دهند.

   

نتیجه:

گستردگی این مراسم در همه جای ایران، ماندگاری این رسم، آداب آمیخته به تقدسی که در این رسم دیده می‌شود، ادبیاتی که در رابطه با آن به وجود آمده و ... همه و همه ما را در این اندیشه فرو می‌برند که یکی از آیین‌های ایرانی را با ثبت در فهرست میراث معنوی حفظ نماییم.

 

 

منبع :

آرش نورآقایی -به شاخ نباتت قسم (باورهای عامیانه درباره فال حافظ)، دکتر محمود روح‌الامینی، تهران، چاپ نقش جهان، 1369

 

 

 

 

###################################################

·         نخستین پادشاه زن ( مَلَکۀ ) ایرانی پس از اسلام

·         نخستین پادشاه زن ایرانی پس از اسلام

·         "شیرین”
دختر رستم بن شروین از سِپَهبُدان خانان باوَند

·          در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(۳۸۷ق. ـ ۳۶۶ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید .او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود.

·          او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حُکم می راند .
به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است.
سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :
باید سِکّه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی .
شیرین به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟
پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .
شیرین به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سَرورتان بگویید
در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند  سلطانی  باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد . به سَرورتان بگویید اگرمیهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود . اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زنی جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت  محمود غزنوی زنی را کشت . پاسخ هوشمندانه بانو
شیرین، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند .
شیرین پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود.

 

 
££££££££££££££££££££££££££££

داستان عاشقانه‌ی یک شعر
  

این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم

شعری زیبا از مهرداد اوستا :

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
 

 
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.


مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می‌گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می‌شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می‌کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز  مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می‌بیند…

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می‌شود.
بله نامزد اوستا فرح دیبا بود ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می‌شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می‌خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می‌سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ….

 


 


££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££££

شعر معروف «روباه و زاغ» واقعاً سروده‌ی کیست؟

شعر معروف «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی دوران مدرسه واقعاً سروده‌ی چه کسی است؟

تصویر زاغی که با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همه‌ی ما آشنا باشد. بله این تصویر درس «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی فارسی است و شعر معروفی که سراینده‌اش حبیب یغمایی معرفی شده است.

اما این شعر در واقع ترجمه‌ی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که البته در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشاره‌ای نشده است.

این در حالی است که دو ترجمه‌ی آزاد دیگر هم از این شعر در زبان فارسی منتشر شده است. آن‌طور که در کتاب «اصول فن ترجمه‌ی فرانسه به فارسی» (انتشارات سمت) آمده، ایرج میرزا و نیر سعیدی هم این شعر را ترجمه کرده‌اند.

متن سه ترجمه‌ی موجود از این شعر در زبان فارسی در پی می‌آید:

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی حبیب یغمایی

زاغکی قالب پنیری دید

به دهان برگرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی

که از آن می‌گذشت روباهی

روبه پرفریب و حیلت‌ساز

رفت پای درخت و کرد آواز

گفت به به چقدر زیبایی

چه سری چه دُمی عجب پایی

پر و بالت سیاه‌رنگ و قشنگ

نیست بالاتر از سیاهی رنگ

گر خوش‌آواز بودی و خوش‌خوان

نبودی بهتر از تو در مرغان

زاغ می‌خواست قار قار کند

تا که آوازش آشکار کند

طعمه افتاد چون دهان بگشود

روبهک جست و طعمه را بربود

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی ایرج میرزا

کلاغی به شاخی جای‌گیر

به منقار بگرفته قدری پنیر

یکی روبهی بوی طعمه شنید

به پیش آمد و مدح او برگزید

بگفتا: «سلام ای کلاغ قشنگ!

که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ!

اگر راستی بود آوای تو

به‌ مانند پرهای زیبای تو!

در این جنگل اکنون سمندر بودی

بر این مرغ‌ها جمله سرور بودی

ز تعریف روباه شد زاغ، شاد

ز شادی بیاورد خود را به‌ یاد

به آواز خواندن دهان چون گشود

شکارش بیافتاد و روبه ربود

بگفتا که: «ای زاغ این را بدان

که هر کس بود چرب و شیرین‌زبان

خورد نعمت از دولت آن کسی

که بر گفت او گوش دارد بسی

هم‌اکنون به‌ چربی نطق و بیان

گرفتم پنیر تو را از دهان

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی نیر سعیدی

بامدادان رفت روباهی به باغ

دید بنشسته است بر بامی کلاغ

نشئه و شادی بی‌اندازه داشت

زیر منقارش پنیری تازه داشت

گفت در دل روبه پرمکر و فن

کاش بود این لقمه اندر کام من

با زبانی چرب و با صد آب و تاب

گفت پس با وی که: ای عالیجناب

از همه مرغان این بستان سری

وه! چه مه‌رویی چه شوخ و دلبری

این‌چنین زیبا ندیدم بال و پر

پر و بال توست این یا مشک تر!

خود تو دانی من نیَم اهل گزاف

گر بُرندم سر نمی‌گویم خلاف

گر تو با این بال و این پرواز خوش

داشتی بانگ خوش و آواز خوش

شهره چون سیمرغ و عنقا می‌شدی

ساکن اقلیم بالا می‌شدی

غره شد بر خود کلاغ خودپسند

خودپسند آسان فتد در دام و بند

تا که منقار از پی خواندن گشاد

لقمه‌ی چرب از دهانش اوفتاد

نغمه چون سر داد در شور و حجاز

کرد شیرین کام رند حیله‌ساز

شد نصیب آن محیل نابکار

طعمه‌ای آن‌سان لذیذ و آب‌دار

گشت روبه چون ز حیلت کامکار

داد اندرزی چو درّ شاهوار

گفت هر جا خودپسندی ساده است

چاپلوسی بر درش استاده است

آن تملق‌پیشه‌ی رند هوشمند

نان خورد از خوان مرد خودپسند/پازل

 


########################################################

شاهکار ادبی - نامه بدون نقطه



نامه بدون نقطه" یک رعیت در زمان ناصرالدین شاه
به گزارش پارسینه، نوشته ای که ذیلا از نظر خواننده گرامی می گذرد نامه ای است که مرحوم میرزا محمد الویری به مرحوم احمدخان امیر حسینی سیف الممالک فرمانده فوج قاهر خلج رقمی داشته که شروع تا خاتمه نامه تمام از حروف بی نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهای ادب زبان پارسی به شمار می آید. انگیزه نامه و موضوع آن قلت در آمد و کثرت عائله و تنگی معیشت بوده است. این نامه در زمان ناصرالدین شاه بوده.
 
 
نامه :
 
سر سلسله امرا را کردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه ای در کلک و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در کل ممالک محروسه اسم و رسم دارم. درهرعلم معلم و در هراصل موسسم .در کلک عماد دومم درعالم، درعلم وحکم مسلم کل امم سرسلسله اهل کمالم اما کوطالع کامکار و کو مرد کرم؟
 
دلمرده آلام دهرم. کوه کوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علی الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس که مداح که گردم و کرا واسطه کار آرم که مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد. مکرر داد کمال دادم و در هر مورد مدح معرکه ها کردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مکالمه و کررا سامعه و کور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محک ادراک آورده احساس مس کردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام کالحمار محمود و مسرور ... لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال که کارهای همه عکس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد کل معرکه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد. عالم و عام لام و کرام، صالح و طالح، صادر و وارد، کودک و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هر کس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و کاک، سرکه و ساک، کره و عسل، سمک و حمل، گرمک و کاهو، دلمه و کوکو، امرود و آلو، الی کلم کدو، همه در راه، مکر دعاگو که در کل محرومم و در حکم کاالمعدوم. اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر کرم سر کار اعلی که سرالولد و سرالوالد در او طلوع کرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و کامها روا گردد.
 
له طول عمر کطول المطر سواء له الدرهم، و که المدر دهد مرد را کام دل کردگار همه عمر آسوده و کامکار دل آرا همه کار و کردار او ملک در سما مادح کار او طول الله عمره و دمره حاسده، هلک اعدانه، اعطه ماله، اصلح احواله و اسعد اولاده مدام السماء

 


######################################################

کاریکلماتور

پرویز شاپورنویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش نوشته‌های کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند.در سال های ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش که پانزده سال از او کوچک ‌تر بود، ازدواج کرد. آنها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ دراشعار خود به اواشاره کرده، و شاپورنیز ازکامی ب عنوان نام مستعار وی استفاده میکرده‌ است. رابطه زناشویی این دو به خاطر دخالت‌های نزدیکان در سال ۱۳۴۳ به جدایی کشید.پس از جدایی از فروغ ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخرعمرهمراه  با کامیار و دکتر خسرو شاپور برادرش در یک خانه قدیمی زندگی می‌کرد وی در ۶ تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان عیوض‌زاده تهران بستری شد و درساعت ۶ صبح ۱۵ مرداد درگذشت.آرامگاه پرویز شاپوردر قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است.  مادر شاپور می‌گفت: شصت سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم. ولی همین حرفهای ناحساب شاپورکه با اسم کاریکلماتور، از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در می‌آورد، از بهترین و طنازانه ترین ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران سنجاق کرده. در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم:

- بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم.
-
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.
-
جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.
-
برای مردن عمری فرصت دارم.
-
اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.
-
ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.
-
با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند.
-
سایۀ چهار نژاد یک رنگ است.
-
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.
-
قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست.
-
به نگاهم خوش آمدی.
-
قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است.
-
هر درخت پیر، صندلی جوانی می‌تواند باشد.
-
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
-
روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند!
-
وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهی‌ها صلوات فرستادند.
-
به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.
-
برای اینکه پشه‌ها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشه‌بند بیرون می‌گذارم..
-
گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.
-
غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد.
-
بلبل مرتاض، روی گل خاردار می‌نشیند!
-
باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد..
-
قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد.
-
فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند.
-
در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.
-
رد پای ماهی نقش بر آب است.
-
گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند.
-
با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم.
-
با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید.
-
دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند.
-
پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند.
-
آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار می دید.

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

سگی نزد شیر آمد گفت: بامن کشتی بگیر....

شیر سر باز زد.

سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت شیر از مقابله با من می هراسد!

شیر گفت:

سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند

که با سگی کشتی گرفته ام.....

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

چرا پشت سر مسافر آب بر زمین می ریزند؟


هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می کرد. هرمزان که یکی از فرمانداران جنگ قادسیه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامید کننده روبرو شد، نخست در قلعه ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده عربها آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد.

ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام ۹۰۰ نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند.

(البلاذری، فتوح البلدان، به تصحیح دکتر صلاح الدین المنجذ (قاهره: ۱۹۵۶)، صفحه ۴۶۸)

پس از اینکه عربها هرمزان را وارد مدینه کردند

لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد.

عمر در گوشه ای از مسجد خفته و تازیانه ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد: «پس امیرالمؤمنین کجاست؟»

تازیهای نگهبان به عمر اشاره ای کردند و پاسخ دادند: «مگر نمی بینی، آن امیرالمؤمنین است

سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد، او را بکشند.

هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ کرد.

عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بکشند.

عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته نخواهد شد. پس از اینکه هرمزان از عمر این قول را گرفت، آب را بر زمین ریخت.

عمر نیز ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او درگذشت.

این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند.

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

فال گرفتن 

     فال گرفتن که به معنی پیش‌بینی کردن و پیش‌گویی درباره واقعه و عملی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد، از فرهنگ و دانش عامیانه مردم برخاسته است. و از آن‌جا که بخشی از میراث معنوی شامل سنت‌های شفاهی و دانش و تجارب اجتماعی مردم می‌شود، فال‌گیری و به ویژه "فال حافظ" قابلیت ثبت در فهرست میراث معنوی را داراست.

شاید که در برخورد اول با موضوع، "فال‌ حافظ" را برای ثبت در فهرست میراث معنوی چندان قابل توجه نیابیم، اما با آشنایی بیشتر، نظرمان تغییر خواهد کرد.

برای این منظور می‌بایستی با جنبه‌های مختلف فال‌گیری و اعتقاد مردم به فال حافظ آشنا شویم:

1- فال‌گرفتن در فرهنگ ما پیشینه‌ی طولانی دارد. در واقع تفال و مشورت با کتاب‌های مورد احترام و علاقه مردم، همچون کتاب‌های دینی، دیوان شاعران و به ویژه عارفان در میان ایرانیان باوری دیرینه است. به طور مثال در کتاب‌های تاریخی فراوانی آمده است که سلطان یا فرمانده سپاه که فردای جنگ برایش نامعلوم است، با یک فال تصمیمش را عوض کرده و یا ‌این که مصمم‌تر از پیش شده است. همچنین شاهد هستیم که فال‌بینی در میان عوام مردم تا امروز هم جایگاه خود را حفظ کرده است.

2- علاقه مردم به تفال به منظور اطلاع یافتن از وضعیتی است که برایشان قابل پیش‌بینی نیست و گاهی نیز به منظور صلاح‌اندیشی و مشورت انجام می‌گیرد.

      

فال حافظ:

اگرچه احترام و اعتقاد ویژه‌ای که به حافظ در میان ایرانیان وجود دارد، لازم به یادآوری نیست، اما برای موضوع "فال حافظ" می‌بایستی که به آن‌ها اشاره کوتاهی داشته باشیم.

    درباره مشورت پادشاهان و بزرگان از دیوان حافظ و یافتن جواب "وصف‌الحال"، روایت‌ها و سندهای تاریخی فراوانی در دست است. از دوره صفویه به بعد، شاهدهای فراوانی درباره کرامت‌ها و لطیفه‌های شگفت‌آمیز فال حافظ سراغ داریم که در تذکره‌ها، یا به صورت مجموعه‌های مستقل در ایران و هندوستان نشر یافته است. لقب "لسا‌ن‌الغیب" و "ترجمان الاسرار"، که تذکره نویسان و عارفان همواره حافظ را به این صفت نامیده‌اند، به این خاطر است که در باور عامه مردم، حافظ از نیت همگان خبر داشته است.

دیوان حافظ یکی از کتاب‌هایی است که در خانه هر ایرانی وجو دارد و در کنار قرآن قرار داده می‌شود. جالب این‌که در میان برخی از هم‌وطنان، دیوان حافظ را در سفره هفت سین می‌گذارند و پس از تحویل سال برای تمام افراد خانواده فال می‌گیرند.

     

فال حافظ به عنوان میراث معنوی:

اینکه چه موقع فال بگیریم و چه کسی فال بگیرد و شیوه فال گرفتن چگونه باشد و نتیجه فال چگونه تفسیر شود، از مراحل فال‌ حافظ به شمار می‌آیند که خود از عمق این باور حکایت می‌کند و آن را شایسته ثبت در فهرست میراث معنوی می‌کند.

1- چه موقع فال می‌گیریم:

فال حافظ در زمان‌ یکی از جشن‌های شادی و مناسبت‌های مختلف همچون چهارشنبه سوری، شب چله، روز سیزده به در، شب تیرماه سیزده، آخرین چهار شنبه ماه صفر، شب سیزدهم ماه صفر  و ... انجام می‌شود. حتی هنگامی که کسی بخواهد سفر کند یا در مورد موضوعی تصمیم بگیرد از دیوان حافظ کمک می‌گیرد. 

   

2- چه کسی فال می‌گیرد:

بنابر آداب و رسوم، "فال‌خوانی" کار همگان نیست. فال‌خوان باید حداقل یک و یا چند ویژگی را داشته باشد: 1- کسی باشد که صدای خوب و دلنشینی دارد و خوب شعر می‌خواند. 2- شخص باسوادی باشد. 3- ریش سفید یا شخص مهم مجلس باشد. 4- میزبان باشد.

      

3- چگونه فال می‌گیریم:

فال‌خوانی و تفال به دیوان حافظ یکی از مراسم جمعی و گروهی محسوب می‌شود. در زمان‌هایی که برای فال خوانی بر شمردیم، این تنها صاحب فال نیست که با علاقمندی به "فال‌خوان" گوش می‌سپارد، بلکه بقیه حاضران نیز با کنجکاوی سعی می‌کنند حدس بزنند که نیت صاحب فال چه بوده است و نظر خود را نیز ابراز می‌کنند.

شیوه‌های متفاوتی برای انتخاب "قرعه فال" وجود دارد که در شهرهای مختلف فرق می‌کند. انتخاب غزل فال هم دارای آداب و شرایط ویژه‌ای است. مثلا با کتابی که صفحه‌های آن پاره یا ناقص است فال نمی‌گیرند، یا بیش از سه فال برای یک نفر بی‌احترامی به حافظ محسوب می‌شود.

در زمان فال‌خوانی، فال‌خوان وضو می‌گیرد و سپس دیوان حافظ را مانند کتابی مقدس در دست نگه می‌دارد، رو به قبله می‌نشیند، نام خدا را بر زبان می‌راند، احیانا سه صلوات می‌فرستد و پس از این‌که صاحب فال نیت کرد، وی با سر انگشت و معمولا با چشم بسته، صفحه‌ای را نشان کرده و کتاب را می‌گشاید.

غزل فال، اولین غزل در صفحه راست است. اگر شروع غزل در صفحه قبل باشد، ورق زده و از مطلع غزل می‌خواند. غزلی را که بعد از آن می‌آید را "شاهد فال" می‌نامند.

     

4-حافظ را قسم می‌دهیم:

باور عامیانه بر این است که در تفال از دیوان حافظ باید او را قسم داد. معمولا حافظ را به "شاخ نبات" که او را معشوقه حافظ می‌پندارند، قسم می‌دهند. اما حافظ را به آب پاک و هفت شیشه گلاب و آب رکن آباد و شاه چراغ و شیر مادر و روز روشن و محمد و آل محمد و مولا علی و چهارده معصوم و دوازده امام و حضرت عباس و ... هم قسم می‌دهند.

   

نتیجه:

گستردگی این مراسم در همه جای ایران، ماندگاری این رسم، آداب آمیخته به تقدسی که در این رسم دیده می‌شود، ادبیاتی که در رابطه با آن به وجود آمده و ... همه و همه ما را در این اندیشه فرو می‌برند که یکی از آیین‌های ایرانی را با ثبت در فهرست میراث معنوی حفظ نماییم.

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ


خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان دین‌پژوه می‌گویند، احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوه‌های همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامین‌ها دارد؛لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است.
اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است. قصه از این‌جا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان کم، درمغز انسان و حیوانات تولید می‌شود. این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و بازتولیدش بعد از
۶۰ سالگی تعطیل می‌شود.

ژاپنی‌ها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن، باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد. بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامه‌ای به این تیم تحقیقاتی می‌نویسد و اعلام می‌کند که در کتاب مقدس مسلمانان، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده. نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار در قرآن آمده است

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫

خر من از کره گی دم نداشت

 

 

 

 مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از

بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای

کمک کردن ) دست در دُم خر زده، قُوَت

کرد( زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از

صاحب خر برخاست که « تاوان بده»!.

 

مرد به قصد فرار به کوچه‌ای دوید، بن بست

یافت. خود را به خانه‌ای درافگند. زنی

آنجا کنار حوض خانه چیزی می‌شست و بار

حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز

در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه

خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز

شد.

 

مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی

نیافت، از بام به کوچه‌ای فروجست که در

آن طبیبی خانه داشت. مگر جوانی پدر

بیمارش را به انتظار نوبت در سایۀ دیوار

خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود

آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. «پدر

مُرده» نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!.

 

مَرد، همچنان گریزان، در سر پیچ کوچه با

یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش

افگند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش

کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع

متعاقبان پیوست!.

 

مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را

به خانۀ قاضی افگند که «دخیلم» (پناهم

ده)؛ مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه

خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چارۀ

رسوایی را در جانبداری از او یافت: و چون

از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به

درون خواند.

 

نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک

چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم.

قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه

بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز

نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند!

و چون یهودی سود خود را در انصراف از

شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش

کرد!.

 

جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این

مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد،

هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام.

قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش

حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.

حکم عادلانه این است که پدر او را زیر

همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی،

چنان که یک نیمهء جانش را بستانی!. و

جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود،

به تأدیۀ سی دینار جریمۀ شکایت بی‌مورد

محکوم کرد!.

 

چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت

بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی

جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.

حالی می‌توان آن زن را به حلال در فراش

(عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست

رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!.

مردک فغان برآورد و با قاضی جدال

می‌کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به

جانب در دوید.

 

قاضی آواز داد :هی! بایست که اکنون نوبت

توست!. صاحب خر همچنان که می‌دوید فریاد

کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خر، من از کره‌گی

دُم نداشت

##########################


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد